ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست