در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟