هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
تابید بر زمین
نوری از آسمان
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید