به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم