هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم