هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم