صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم