روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است