صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟