پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟