از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس