از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست