هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را