از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را