موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...