روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند