ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است