مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی