عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده