موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند