حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان می‌آید
دارد صدای خنده از گلدان می‌آید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
آدم در این کرانه دلش جای دیگری‌ست
این خاک، کربلای معلای دیگری‌ست
نرگس، روایتی‌ست ز عطر بهار تو
مریم، گلی‌ست حاکی از ایل و تبار تو
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور می‌کنم امشب غم تمام جهان را
نه از لباس کهنه‌ات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بی‌امان
