فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است