ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است