میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی