مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است