آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت