مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را