صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد