بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است