چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تابید بر زمین
نوری از آسمان
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد