هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست