ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید