رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
هرکه راه گفتگو در پردهٔ اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد
از رفيقی که گران است جدايی دارد
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند
اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد