روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...