با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد