بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است