سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را