میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی