آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند