کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را