چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
ماجرا این است کمکم کمّیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضۀ کالا گرفت
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش