با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده