ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست