دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی