غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد