ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام