وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟