ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بیقرار را آتش زد
امشب ردیف شد غزلم با نمیشود
یا میشود ردیف كنم یا نمیشود
وا کن به انجماد زمین چشمهات را
چشمی که آب کرده دل کائنات را
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را