حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده