دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت